یک روز حقمان را از این فوتبال لعنتی می‌گیریم...

b_150_100_16777215_00_images_stories_Fotball_Jahan_mazic.jpgتمام دلخوشی مان در این ماتمکده معجزه‌ ای است به نام فوتبال. دل هایی که می‌شکند. قلب هایی که پیوند می‌خورند. اشک های معصومانه و چشم‌های خماری که صبح به زور سرکارمان باز می‌ماند.

 

داغ دل ما را آن قوطی نوشابه ای که از مدرسه تا خانه شوت می‌شد می‌داند. آن پیراهن گشاد سه دست چرخیده ورزشی که شب ها هم از تنمان در نمی‌آمد. طعنه می‌زدند و به سخره می‌گرفتندمان. سینه سپر می‌کردیم. گویی فوتبال ناموسمان بود. خیلی ها فوروارد بودند و گلر شدند. اما ما تیردروازه بودیم وقت پنالتی زدن بزرگترها. اگر کاغذ و قلم جلویمان می‌گذاشتند لیست بازیکنان بلغارستان را هم می‌نوشتیم ولی چه زنگ ها و روزهایی که مدرسه را به سمت خانه برای تماشای دربی های وسط هفته نپیچاندیم.

 

آن مشق دبستانی که برای ننوشتنش در روز بازی ایران-استرالیا هیچگاه بازخواست نشدیم. بساط گل کوچیک بعد از بازی های تیم ملی توی کوچه ها. صدای توپ که می‌آمد انگار حکم جهادمان دادند. با یارکشی هایی که هیچوقت راضی‌مان نمی‌کرد.


یک روز حقمان را از این فوتبال لعنتی می‌گیریم. همه آن جدل ها و زخم های روی دست و پایمان، آن سینه خیز رفتن زیر ماشین ها و توپ درآوردن ها، آن پوستر رضا شاهرودی که از وسط هفته نامه ماهان با دقت کنده بودیم که مبادا جای زخم منگنه روی صورتش بیافتد، آن پرچمی که روز قبل از بازی با بحرین از پول پس اندازمان خریدیم و بعد از بازی هیچگاه از کمد درش نیاوردیم...


فوتبال است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد که دل ما را بشکند. که از وقتی چشممان را باز کردیم اصولا اینگونه بود. ما مثل آن خوشی دیده‌های مالزیایی نبودیم که حتی نمی‌دانستند قرار است جام ملت های آسیا در کشورشان برگزار شود. ما برای سوت آغاز جام جهانی روی دیوار خط می‌کشیدیم. آخر ما که بهانه ای برای جشن و شادی نداشتیم. حتی وقتی تیممان رفت فرانسه بلد نبودیم خوشحالی کنیم.


آن همه کوچه هایی که مردمش آرامش نداشتند از ملت عشق فوتبال و همه همان کوچه هایی که قهر کردند با ما سر صعود نکردن به جام جهانی فوتبال. شب هایی که کابوس شکست ایران مقابل کره جنوبی در جام ملت های لبنان خواب خوش را ازمان گرفته بود.


آن جمله معروف تماشاگر استرالیایی به خاکپور که وقتی تیممان 2-0 عقب بود پرسیده بود:"Where is your God ?". آن هایی که قرار بود به تعداد انگشتان دو دست افشین پیروانی به ما گل بزنند، و مایی که همه این خاطره ها را عمری است یدک می‌کشیم و نسل فوق نوستالژیک تاریخ فوتبال ایرانیم.


تمام داشته های ما همین فوتبال بوده و هست.


می‌دانم دل شکسته ایم. می‌دانم کلی امیدمان ناامید شد. می‌دانم هربار می‌گویید دیگر فوتبال ایران را تماشا نمی‌کنم. و می‌دانم که ته تهش همه دوباره برای یک تورنمنت بین المللی سپید جامه می‌شویم.

 

پس باز هم صبر می‌کنیم و امید می‌بندیم به معجزات. دستمان که به جایی بند نیست. لااقل امیدکشی نمی‌کنیم. بالاخره یک روز حقمان را از این فوتبال لعنتی می‌گیریم.

 

منبع: سایت طرفداری

 


اضافه کردن نظر

کد امنیتی
تازه کردن